مرا ز دیدهٔ بینا شکایت دگر است


که چون بجلوه در آئی حجاب من نظر است

به نوریان ز من پا به گل پیامی گوی


حذر ز مشت غباری که خویشتن نگر است

نوا زنیم و به بزم بهار می سوزیم


شرر به مشت پر ما ز ناله سحر است

ز خود رمیده چه داند نوای من ز کجاست


جهان او دگر است و جهان من دگر است

مثال لاله فتادم بگوشهٔ چمنی


مرا ز تیر نگاهی نشانه بر جگر است

به کیش زنده دلان زندگی جفا طلبی است


سفر به کعبه نکردم که راه بی خطر است

هزار انجمن آراستند و بر چیدند


درین سراچه که روشن ز مشعل قمر است

ز خاک خویش به تعمیر آدمی بر خیز


که فرصت تو بقدر تبسم شرر است

اگر نه بوالهوسی با تو نکته ئی گویم


که عشق پخته تر از ناله های بی اثر است

نوای من به عجم آتش کهن افروخت


عرب ز نغمهٔ شوقم هنوز بی خبر است